که دوستم در خیابان به کسیتذکرمیدهد
من هم دوقدم آنطرفتر همان تذکر را به شیوهای دیگر بدهم!
آنوقت حرف دوستم راپیش انداخته ام...حرف خدا را...

,,
که دوستم در خیابان به کسیتذکرمیدهد
من هم دوقدم آنطرفتر همان تذکر را به شیوهای دیگر بدهم!
آنوقت حرف دوستم راپیش انداخته ام...حرف خدا را...
برف ... شاید واژههای یخزدهای باشد که زیباییات
از دهان بازماندهی آسمان فرو میاندازد...
پی نوشت : کی بهار می کنی این زمستان سرد را ؟
دو هفته بعد وقتی می خواس پس بده بش گفته بود حالا نیمی شه ی چیزیشا کم کنی ؟؟
والا @@ مردومما @ یارو شوخی نیمی کرده سا ٬ جدی می گفته !!!
یادداشت / منم اگه جا محمود آقا بوم ، سر موعد مقرر نمی رفتم دادگاه ، آقای روحانی زحمت محاکمه رو کشیدن دیگه ... ، اونم تو تلویزیون ... والا @بشتر بخونید ...
با این که زیاد از پرداختن به این موضوعات توی ریحون خوشم نمیاد ، ولی ...
و در ادامه مطلب ، یه کاریکاتور دیگه ...
هر هفته دو سه روزی با هم همکلاسی بودند ، یک ماهی هم از شروعگذشته بود ، در این یکماه هیچ وقت غذا خوردنش را ندید ، نه یک ناهار نه حتییک لیوان چای ساده !
اوایل فکر می کرد ، حتما بضاعتش نمی رسد وچقدر اشتباه فکر می کرد- بعد ها فهمید که نَه ، روز ها ،روزه دار است ...
اما یک سوال ذهنش را درگیر کرده بود ، این بشر انگار عقل ندارد ، آخر هر روز روزه ؟ اینجوری که می شود پوست و استخوان ، فکر نمی کنم از درس چیزی را هم بفهمد ، یکبار بِش گفت ، داداشــ ، فهمیده ام روزه می گیری ، اما نمی دانم چرا هر روز ؟ جواب هایی شنید ، اما احساس کرد دارد - کَله اش - می کند ، چند بار دیگر هم پرسید ، اصرار می کرد ، اما جواب هاش جواب نبود !
پسرک یکبار دستش را گرفت ، گفت تا نگویی نمی گذارم بروی ، جوان اما اینار مجبور شد جوابی درست و درمان بدهد ، گفت :
رفیق ! دانشگاهوضع مناسبیندارد ، این دو روز هم به جایی نمی خورد ، روزه که باشیم ،حواسمان بیشتر جمع است !
مطالب زیر را با نگاهتان پرمهرتان منور کنید :
+ این منم ، ساعاتی قبل از امتحان پایان ترم ...
+ رزمنده دیروز ، دانشجوی امروز
سی سال پیش ، رفته بود شاید هم سی سال ، پیــش رفته بود ، از بس آنجا ماند ، دیروز که آمده بود بش می گفتیم میهمان ...
مردممان هم چه استقبالی برایش داشتند ، فرقی نداشت پیر یا جوان ، زن یا مرد ...
سی سال پیشجوانی بود رعنا، دیروز فقطچند تیکه استخوان...
چه زیبا لحظاتی را دیدم در این چند روز ، آنجاکه وقتی همه دست ها زیر تابوت را گرفته بودند ، وقتی آستین ها تا نیمه کنار رفته بود ، روی دستی گلی خالکوبی شده بود ، آنجاکه وقتی لات محلمان برای دیدن مزارش جمعیت را می شکافت و بی قراری می کرد .
نگاه پرمعنایپدرشبه داخل مزار ، دیدن داشت ، اشک داشت ، خیلی ها اشک داشتند ، بعضی برایشهید، بعضی برای خودشان ، به بیچارگی خودشان
اما مرتضی جان ، این چند روز در کنار تو ، شهر بویخدامی داد و از چه احساسی سرشار بود ایننفس پرگناه، چقدر زیبا درختان شهر به نشان خونت ، سرخ بر تن کرده بودند ، زمین هم در روز تشعییت گریه می کرد ، شاید می خواست اشکهاش فرش عاشقانت باشد ، بی قراری اسفند ها هم آسمان را کدر کرده بود ، شاید به نشانآسمان غبارآلود ظهر عاشورا
و چه زیبا حالا که می نویسم ، آسمان می بارد ، انگار آسمان هم همراه طبع من بی قرار شدست ، مرتضی جان :
از عرش آمدی و شهر آبرو گرفت/ باید برای بردن نامت وضو گرفت
داداشــ مرتضی، خاک را در آغوش گرفتی و هزار دل را همراهت کردی ، ای دریغا که این دلها زمینی اند و تو آسمانی ، حالا که می روی ... از ما ببر بهجمع شهیدانسلام ما ... ، راستی هرگاه میهمان ارباب حسین شدی ، عاشقان زمینی ات را فراموش نکن .
به امید دیدار ... انشاءالله
91/7/30
مطالب زیر را با نگاه زیبایتان ، منور کنید :
+ آن کس که در راه خدا شهید نمی شود ...
+ پشت میزهای فیلترینگ چه می گذرد ؟؟
+ شنیده بودم مزارش همیشه بوی عطر می دهد ، اما باور نمی کردم ...